نوشته شده توسط : اندرزگو

موتور سیکلت! این وسیله بسیار کاربردی و در عین حال بسیار خطرناک که سالها جان بسیاری از هم وطنانمان را در اثر بی احتیاطی میگیرد.

همانطور که در مقاله ایمنی در موتور سواری پیشتر شرح دادیم، اگر شما مسائل ایمنی را در هنگام رانندگی با موتور سیکلت رعایت نکنید ممکن است عواقب بسیار فاجعه باری را برای خود رقم بزنید.

اگز شما هم از آن دسته موتور سوارانی هستید که خیلی دوست دارید خانواده خودتان را با موتور سیکلت خود به تفریح برده و از خودرو استفاده زیادی نکنید ما امروز اینجاییم تا به شما ۵ دلیل قانع کننده بدهیم که کارتان بسیار اشتباه است.

در  اینجا ۵ دلیل آورده ایم که شما نباید کودکان خود را با موتور سیکلت جابجا کنید.

احتمال تصادف حتی در بهترین حالت
شما هرچقدر هم که راننده خوبی باشید، باز هم احتمالات بسیار زیادی برای تصادف شما در حین موتور سواری وجود دارد. هر چقدر هم که مسائل ایمنی را رعایت کنید، باز هم ممکن است یک نفر با سرعت بسیار بالا از پشت سر به موتور سیکلت شما برخورد کرده و شما را نقش بر زمین کند!



:: بازدید از این مطلب : 23
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .

یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟

زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .

مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:

 

"خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند.



:: بازدید از این مطلب : 26
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو



:: بازدید از این مطلب : 25

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

ببخشید شما ثروتمندید؟

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند. پسرك پرسيد: ببخشين خانم! شما كاغذ باطله دارين؟

كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود.

گفتم: بيايين تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.

آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد.



:: بازدید از این مطلب : 21
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

مثنوی یک قصه‌ای دارد بس زیبا و ارزشمند

حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب می‌چرد، خوب می‌خورد، چاق و فربه می‌شود

اما شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تن‌اش گوشت شده بود، آب می‌شود.

 

حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانی‌های بی‌خود ما آدم‌هاست.

 

حکایت‌‌ همان ترس‌هایی است که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد، فقط لحظه‌هایمان را هدر می‌دهد.

 

یک روز چشم باز می‌کنی، به خودت می‌آیی، می‌بینی عمرت در ترس به آینده ای نامعلوم گذشته

و تو لذتی از روز‌هایت نبردی.



:: بازدید از این مطلب : 20
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

مفید برای کم خونی:
عدس. خرما. انار. اسفتاج نپخته یا بخارپز. حبوبات. سبزیجات. میوه ها. گردو. زیره سیاه. لوبیا سبز. عسل. هویج. و این که قرص آهنی که توی داروخونه ها می فروشن عوارش جانبی داره. بدن انسان یون آهن نیاز داره نه ملکول آهن.
کلسیم و ویتامین د:
یکی از دلایلی که اکثر مردم کمبود کلسیم دارن، عدم تحرکه و دور بودن از نور خورشید. ما برای جذب کلسیم نیاز به تحرک داریم در غیر اینصورت، کلسیم دفع میشه و سنگ توالت سرشار از کلسیم خواهد شد!! برای جذب کلسیم نیاز به ویتامین د داریم. ویتامین د از راه نور خورشید بدست میاد. پس تحرک و نور خورشید برای کلسیم و ویتامین د نه تنها مفید بلکه خیلی خیلی ضروری هستن.



:: بازدید از این مطلب : 21
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

قبل از خوردن غذا بسم الله الرحمن الرحیم من اوله و آخره بگویید.

همیشه آب را نشسته بنوشید و آن را جرعه جرعه بمکید. سرکشیدن آب کار اشتباهی است.

روی مسیر قبله بخوابید. به همان مسیری که برای نماز می ایستید و پاهایتان روی محل سجده باشد.

حتی الامکان از خوردن دارو پرهیز کنید. داروها بیشتر از آن که مداوا کنند، باعث بروز بیماری می شوند.

تا جای ممکن از خوردن گوجه  وخیارسبز گلخانه ای پرهیز کنید. تخم مرغ ماشینی نخورید. فست فود و عذاهای بازاری اصلا نخورید. چیپس و آدامس و شکلات های جدید و کاکائو دار را مصرف نکنید. نوشابه اصلا نخورید. شیر پاستوریزه به هیچ عنوان مصرف نکنید و از شیر محلی استفاده کنید. پنیر پاستوریزه نخورید. ( روش تهیه ی پنیر خانگی : شیر را 20 دقیقه بجوشانید. برای هر کیلو شیر یک قاشق غذاخوری سرکه لازم است. به محض خاموش کردن شعله ی گاز، سرکه ها را مخلوط کنید و خوب هم بزنید تا به اصطلاح شیر بریده بریده شود. آن را از کیسه ی تمیزی رد کنید تا تکه های پنیر بجا بماند. نیم ساعت صبر کنید تا سرد شود. پنیر خوشمزه ی شما آماده است. )



:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو



:: بازدید از این مطلب : 21

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

وقتي خدا زن را مي آفريد در روز ششم تا دير وقت کار ميکرد. 
فرشته اي اومد و پرسيد: چرا انقدر روي اين يکي وقت ميگذاري؟ 
خدا پاسخ داد: میدونی چه خصوصیاتی در نظر گرفتم تا درستش کنم؟ 
باید بیش از ٢٠٠ قسمت قابل حرکت داشته باشه، از همه جور غذا استفاده کنه، وقتي بيمار ميشه، خودش خودش رو معالجه کنه، ٢٠ساعت در روز بتونه کار کنه هم زمان سه تا بچه رو در آغوش بگيره و با يه بوسه از زانوي زخمي تا قلب شکسته رو شفا بده!!! 

خداوند گفت: چيزي نمونده موجودي که محبوب قلبم هست رو کامل کنم. فرشته جلوتر اومد و زن رو لمس کرد: اين که خيلي لطيفه!
بله لطيفه، ولي خيلي قوي درستش کردم نميتوني تصور کني چه چيزهايي رو ميتونه تحمل کنه و بر چه مشکلاتي پيروز شه؟



:: بازدید از این مطلب : 23
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

اکثر افراد خواسته شون از خدا و مذهب و سیروسلوک، فقط حاجت گرفتن برای موارد مادی و دنیاییه. اگر صلواتی میفرستن فورا منتظر شکافته شدن سقف اتاقن تا ببین فرشته ای ظاهر میشه یا نه!  2 رکعت نمازی اگر میخونن طلبکار زمین و زمان میشن. البته این روش مربوط به دهه چهل و پنجاهی هاست . جوونای امروزی صلوات نفرستاده و نماز نخونده هم طلبکارن. طلبکار خدا، زمین و زمان، مردم، و همه. 
هم اینا اشتباه میکنن هم اونا.
پس چه افرادی اشتباه نمی کنن؟!
افرادی که بدون خواستن حاجت، شاکر خدان. اسم خدا که میاد لبخند میزنن. به همین سادگی. داد نیمزنن. اخم نمیکنن. فحش نمیدن. در حال فدم زدن باهاش حرف میزنن و به یادشن. ظهر و صبح تو خیابون و ماشین و ..... باهاش حرف میزنن. توی خونه، محل کار، مهمونی .... 
شب از خواب نازشون بیدار میشن با خداشون نیایش می کنن. وقتی همه خوابن و هیشکی نیس ببینتشون. از سحر تا صبح کلی وقته. ربطی به نماز خوندن هم نداره و همین که با خدا حرف بزنی و شاکرش باشی کافیه. به عظمتش پی ببری. صداش بزنی.



:: بازدید از این مطلب : 24
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

ساده که می شوی،
همه چیز خوب می شود!

خودت...
غمت...
مشکلت...
حرف هایت...
آدم های اطرافت...
حتی دشمنت!

یک آدم ساده که باشی،
برایت فرقی نمی کند که تجمّل چیست؛
که قیمت تویوتا لندکروز چند است؛
بنز آخرین مدل، چند ایربگ دارد...

مهم نیست
نیاوران کجاست؛
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه



:: بازدید از این مطلب : 14
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

وقتی فردی شما را آزار میدهد،شما را کوچک میکند واجازه نمی دهد شما در بهترین حالتی که میتوانید باشید و دائما حال شما را میگیرد،دیگرجایی برای احساسی بودن نمی ماند.احساسات در خور عشق و مهربانی است،در خور کسانی ست که اهرم های مثبتی در زندگی شما هستند.احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما بامهربانی واحترام و منزلت رفتار میکنند.احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمی خواهند به شما اجازه ی رشد دهند، نکنید!

سموم فقط مادی نیستن.بعضی آدمها....بعضی حرفا...بعضی محیط ها سمی اند و باید ازشون دور بمونیم.

نکات زیر در مورد افراد سمی هستن که باید به هر قیمتی از انها فاصله بگیرید تا خودتان سمی نشوید.

۱-شایعه پرداز ها 

این نوع افراد از بدبختی دیگران لذت میبرند.شاید در ابتدا از سرک کشیدن به لغزش های شخصی و حرفه ای دیگران مایه ی سرگرمی باشد،اما باگذشت زمان خسته کننده می شود و به شما احساس شرم میدهد و دیگران را نیز می رنجاند.نکات مثبت و پند های بسیار از افراد جالب انقدر زیاد هستند که نیاز نیس وقت خود را با صبحت از بدبختی دیگران هدر دهید.



:: بازدید از این مطلب : 30
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

در زندگی نامه کارل فردریش بنز اینگونه آمده است که: ۱۷۰ سال پیش، ۲۵ نوامبر سال ۱۸۴۴ کارل بنز مهندس و مخترع مشهور آلمانی در شهر کارلسروهه آلمان متولد شد. فقط ۲ سال داشت که پدرش را از دست داد، بعدها به یاد پدرش، نام خود را به کارل فردریش بنز تغییر داد. نبود پدر، خانواده کارل فردریش را با مشکلات زیادی روبرو کرد و مخارج زندگی توسط مادرش به سختی تأمین می‌ شد. با وجود اینکه از نظر مالی به شدت مشکل داشتند، اما مادر کارل بنز روی تحصیل فرزندنش حساس بود و اولویت را تحصیل او می‌ دانست. کارل بنز در مدارس خوب آن دوران شروع به تحصیل کرد و نبوغ خود را خیلی سریع به نمایش گذاشت. زمانی که فقط ۹ سال سن داشت در سالن سخنرانی که دانشمندان آن دوران حضور می‌ یافتند و دستاوردهایشان را عرضه می‌ کردند، حضور می‌ یافت و به مباحث علمی گوش می‌ داد.



:: بازدید از این مطلب : 26
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

رنگ های انرژی زا :

رنگهای روشن و تند معمولا انرژی زا هستند. برای مثال رنگ قرمز آنقدر انرژی زا است که فشار خون را بالا می برد. رنگ قرمز مارا به هیجان می آورد و بسیاری آن را رنگ عشق می دانند. رنگ زرد انرژی را زیاد می کند و به ما احساس رضایت و خوشحالی می بخشد. رنگ نارنجی اشتها آور است و باعث می شود که ما در کل احساس خوبی داشته باشیم.

 

رنگ های متعادل کننده و آرامش دهنده :

برخی از رنگها باعث تعادل ذهنی می شوند. رنگ سبز سمبل طبیعت است و در ذهن ما تعادل و آرامش برقرار می کنند. رنگ آبی هم الهام بخش صلح و عدالت است و ذهن ما را آرام می کند



:: بازدید از این مطلب : 19
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

هر چیزی که که ذهن دریافت کند قطعا به آن دست خواهد یافت ، تنها اگر باورش کند

(ناپلئون هیل)

خودت باش ...

حتی اگر نظر کسی را جلب نکردی همین کافی است که خودت از خودت راضی باشی،

زمانی که به خودت اعتماد داشته باشی ...به هر آنچه فکر کنی برای آن کارت دعوت می فرستی پس به چیزهای خوب فکر کن ..................

تو بهترین و زیباترینی،

قهرمانی که میتونه تو رو به وزن ایده آلت برسونه توی خودته جای دیگه دنبالش نگرد!



:: بازدید از این مطلب : 28
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. 

قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید. 


مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او می‌آید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. 

مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به ١٨٠ رسید و سپس ٢٠٠ را پشت سر گذاشت، از ٢٢٠ گذشت و به ٢٤٠ رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است. 



:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.
در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو


گنجشک با خدا قهر بود . روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه می دارد ...

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود.

روزی فیلسوفی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی درباره ی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟

سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن! پیش از اینکه به من چیزی بگویی از تو می خواهم آزمون کوچکی را که نامش " سه پرسش " است پاسخ دهی.

مرد پرسید: سه پرسش؟

سقراط گفت: بله درست است. پیش از اینکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمایش می کنیم.

نخستین پرسش " حقیقت " است. آیا کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟



:: بازدید از این مطلب : 26
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

بچه شتر: چند تا سوال بریم پيش آمده است. ميتونم ازت بپرسم مادر؟

شتر مادر: حتماً عزيزم. چيزي ناراحتت كرده است؟

 

- چرا ما كوهان داريم؟

- خوب پسرم. ما حيوانات صحرا هستيم. در كوهان آب و غذا ذخيره مي كنيم تا در صحرا كه چيزي پيدا نمي شود بتوانيم دوام بياوريم.


- چرا پاهاي ما دراز و كف پاي ما گرد است؟

- پسرم. قاعدتاً براي راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن اين مدل پا را داريم.



:: بازدید از این مطلب : 15
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

بزرگسالانی که به افسردگی مبتلا هستند، می‌توانند به‌تنهایی درخواست کمک کنند. ولی نوجوانان به والدین، معلمان یا سایر بزرگسالان وابسته هستند. اطرافیان نوجوان افسرده باید درد او را تشخیص دهند و به او کمک کنند.

این کار همیشه آسان نیست. نوجوانان افسرده همیشه غمگین به نظر نمی‌‌رسند. درعوض کلافگی، عصبانیت و پریشانی مشخص ترین علائم افسردگی  در نوجوانان هستند. سایر علایم و نشانه‌های افسردگی در نوجوانان عبارت‌اند از:

ناراحتی یا ناامیدی
پریشانی، عصبانیت یا پرخاشگری
گریه‌ی مداوم
دوری کردن از دوستان و خانواده
بی‌علاقگی به فعالیت‌ها
عملکرد ضعیف در مدرسه
تغییراتی در عادت‌های خورد و خوراک



:: بازدید از این مطلب : 15
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

آدمی چه به خود می بالد که همه چیز را می داند

چه مغرور می شود برای تشخیص اشتباه دیگران

با وجودی که هر چه دارد از خداست و او از خود چیزی ندارد

من هم روزی مغرور بودم و گاهی خود را برتر از دیگران می دانستم

حالا به آن روزها میخندم که چه چیزی باعث میشد که من این فکر را بکنم

اکنون من خود را هیچ میبینم و خدا را همه

همین جمله ام هم خود یک نوع غرور است

فقط میخواهم بگویم علاقه ای ندارم به مقایسه و جایگاه افراد با یکدیگر



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

شاید  یکی از مهم ترین نکاتی که در خرید سیم کارت آن هم به صورت آنلاین باید به آن دقت کنید این است که قیمت گذاری سیم کارت بر چه مبنایی انجام می شود. آنچه که باید بدانید این است که در واقع هیچ مبنای خاصی برای خرید و فروش سیم کارت و قیمت گذاری آن ها وجود ندارد و هر فرد میتواند با توجه به میزان مورد علاقه خود قیمتی را برای سیم کارت خود تعیین کند. البته دقت داشته باشید که برخی هم بر این باورند که از طریق راه هایی میتوان به قیمت دقیق سیم کارت پی برد. در این بخش با ما همراه شوید تا شما را با قیمت گذاری سیم کارت در رندباز آشنا کنیم.

 

تاریخچه قیمت گذاری سیم کارت

زمانی که شما به تاریخچه خرید و فروش انواع سیم کارت ها دقت کنید، خواهید دید که کار خرید آن ها از ابتدا در ایران فراز و نشیب های بسیاری داشته است. گاهی در اوج و گاهی هم در پایین ترین نقطه بوده است. آنچه که باید بدانید این است که فناوری تلفن همراه و سیم کارت در ایران در واقع برای مدت زمان زیادی نیست که فعال شده است. در سال 73 اولین بار با ظرفیت 9200 سیم کارت، توزیع این نوع خدمات و تکنولوژی در تهران آغاز شد.



:: بازدید از این مطلب : 23
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

۱. هنگام صحبت تنها از واژه‌های مثبت استفاده کنید
اگر مدام به خودتان بگویید «نمی‌توانم»، خودتان را متقاعد می‌کنید که واقعا ناتوان هستید. به خودتان بگویید به خوبی از عهده‌ی کارها برمی‌آیید یا دست‌کم همه‌ی تلاش‌تان را می‌کنید.

۲. افکار منفی را دور کنید
هنگامی که روحیه‌تان ضعیف است اجازه ندهید افکار و احساسات منفی آزارتان بدهند. حتی تنها برای چند ساعت در روز افکار منفی را از خودتان دور کنید و فقط روی جوانب مثبت زندگی‌تان تمرکز کنید.

۳. از واژه‌هایی استفاده کنید که احساس قدرت و موفقیت را در شما بیدار می‌کنند
سعی کنید افکارتان را با واژه‌هایی بیان کنید که باعث می‌شوند احساس قدرت و شادی داشته باشید و حس کنید زندگی‌تان تحت کنترل خودتان است. سعی کنید به جای واژه‌هایی که به شما احساس شکست یا بی‌کفایتی می‌دهند، روی واژه‌های مثبت تمرکز کنید.



:: بازدید از این مطلب : 29
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

۱- خود را به دیگران مقایسه نکنید

مقایسه مالی، فیزیکی و اجتماعی خود با دیگران در واقع در دام انداحتن خود است. کدام یک از شما در مسابقه با یک دوست پولدارتر، برنده می شود؟

به جای مقایسه خود با دیگران، بر زندگی و اهداف خود متمرکز شوید.

۲- رابطه صیمانه و نزدیک را پرورش دهید

افرادی  که ۵ و یا تعداد بیشتری دوستان صمیمی دارند، بیشتر مستعد آن هستند که زندگی خود را شادکام تر از افرادی که دوستان نزدیک کمتری دارند، در نظر بگیرند.

۳- رابطه ج ن س ی خوب

رابطه ج ن س ی خوب با فرد مورد علاقه، یکی از منابع بسیار مهم برای شادکامی است. رابطه قلبی بلند مدت، سلامت روان و شادکامی به همراه دارد.



:: بازدید از این مطلب : 48
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

 

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟

ملانصرالدین گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.

دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.

ملانصرالدین قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.

روز موعود فرا رسید و دوستان ملانصرالدین یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود. گفتند : ملا، انگار نهاری در کار نیست.

ملانصرالدین گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت دیگه هم گذشت، باز ناهار حاضر نبود.



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

قبلا می‌گفتم: «امیدوارم که همه چیز تغییر کند.» اما حال یاد گرفته‌ام که تنها راه تغییر دادن اتفاقات زندگی‌ام دانستن این مطلب است که چه زمانی باید تغییر کنم.

یکی از بهترین کارهایی که می‌تواند زندگی شما را از این رو به آن رو کند تهیه‌ی یک لیست از ایده‌هایی است که به ذهنتان خطور می‌کند.

جملات انگیزشی جیم ران برای موفقیت
هر موجودی در کائنات یک حداکثر برای خود دارد به جز انسان. یک درخت چقدر می‌تواند رشد کند؟ تا جایی که برایش مقدور باشد. اما در سمت دیگر این قضیه، انسان به دلیل قدرت انتخاب می‌تواند تا بی‌نهایت ادامه پیدا کند. شما با انتخاب‌های خود می‌توانید تصمیم بگیرید که بی‌نهایت باشید یا محدود. پس دل به دریا بزنید و به دنبال چالش باشید تا ببینید چه کارهایی از شما برمی‌آید.



:: بازدید از این مطلب : 24
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

رنگ، مهم ترین فاکتوری است که حس شادی را در خانه شما جاری می کند بنابراین تا
می توانید با رنگ بازی کنید. وقتی که دیگر از کلمات برای ارتباط برقرار کردن استفاده نمی
کنیم، رنگ ها به میان می آیند، چرا که پر از معنا و مفهوم هستند. رنگ ها می توانند
حواس ما را تحریک کنند افکار ما را متمرکز کنند و احساسات مان را بیان کنند و در هر
موقعیتی، واکنشی متفاوت را ایجاد می کنند. تاثیر شگفت انگیز رنگ ها در شادی آیا
تغییر ساده ای در سایه رنگ ها می تواند به سلامت شما کمک کنند؟ بر اساس فنونی با
سابقه ای قدیمی که درمجموع رنگ درمانی نامیده می شوند، رنگ می تواند واقعاً خلق
وخوی شما را بهبود بخشد و تأثیرات بیشتری هم داشته باشد. رنگ درمانی که به آن
کروموتراپی هم می گویند، به شیوه استفاده از رنگ و نور برای برقراری تعادل، آرامش
ذهنی و بهبود سلامت اشاره دارد.



:: بازدید از این مطلب : 13
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

يک پسر کوچک از مادرش پرسيد: چرا گريه مي کني؟

مادرش به او گفت: زيرا من يک زن هستم.

پسر بچه گفت: من نمي فهمم.

مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هيچگاه نخواهي فهميد.

بعدها پسر از پدرش پرسيد: چرا مادر بي دليل گريه مي کند؟

پدرش تنها توانست بگويد: تمام زنها براي هيچ چيز گريه مي کنند.

پسر بزرگ شد و به يک مرد تبديل گشت ولي هنوز نمي دانست که چرا زن ها بي دليل گريه مي کنند.

بالاخره سوالش را براي خدا مطرح کرد .

او از خدا پرسيد: خدا يا چرا زنها به آساني گريه مي کنند؟



:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

دانشمندی آزمایشی بسیار جالب طراحی و اجرا کرد :

او آکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ تر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگر درون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتی او را از غذای محبوب و لذیذش جدا کرده بود. بالا خره بعد از مدتی، از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به طرف دیگر آکواریوم و خوردن ماهی کوچک تر کاری غیر ممکن است.

 

دانشمند شیشه ی وسط را برداشت، اما ماهی بزرگ تر هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد. او حتی به قسمت دیگر آکواریوم شنا نکرد. اما چرا؟



:: بازدید از این مطلب : 18
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد...

 

سرباز قبل از این كه به خانه برسد، از نیویورك با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم...

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم...

پسر ادامه داد: ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یك دست و یك پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم كه اجازه دهید او با ما زندگی كند!



:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

کزروس به کورش بزرگ گفت : چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به مردم و سربازانت می بخشی ؟!

کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟

گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت ...

سپس  کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد !

سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید...



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت : "عزیزم از من خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم. ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن .ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار".

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیر طبیعی است اما به خاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.



:: بازدید از این مطلب : 19
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار در می‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: «از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بردارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد».


حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت: «پسرم اگر تو همین باشی که پدرت می‌گوید زندگی سخت و دشواری مقابلت هست. آیا این را می‌دانی؟»


پسر تنبل شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «مهم نیست؟»

حکیم با تبسم گفت: «آفرین به تو که چیزی برای گفتن داری. لطفاً همینی که می‌گویی را درشت روی این تخته بنویس و برای استراحت با پدرت چند روزی میهمان ما باش».


صبح روز بعد وقتی همه شاگردان برای خوردن صبحانه دور هم جمع شدند حکیم به آشپز گفت که برای پسر تنبل غذای بسیار کمی بریزد. طوری که فقط سر پایش نگه دارد.



:: بازدید از این مطلب : 27
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.



:: بازدید از این مطلب : 36
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.

او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:

  من آدم تاثیرگذارى هستم

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.

آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.



:: بازدید از این مطلب : 16
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت. مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است. یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد. قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!



:: بازدید از این مطلب : 26
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو


كودكی كه آماده تولد بود، نزد خداوند رفت و از او پرسید:«مي‌گویند فردا شما مرا به زمین مي‌فرستید، اما من به این كوچكی و بدون هیچ كمكی چگونه مي‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یكی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد كرد.»اما كودك هنوز مطمئن نبود كه می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ كار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من كافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز مي‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی كرد و شاد خواهی بود.»

كودك ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

خداوند او را نوازش كرد و گفت: «فرشته تو ، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را كه ممكن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد كه چگونه صحبت كنی.»



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود.

روزی فیلسوفی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی درباره ی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟

سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن! پیش از اینکه به من چیزی بگویی از تو می خواهم آزمون کوچکی را که نامش " سه پرسش " است پاسخ دهی.

مرد پرسید: سه پرسش؟

سقراط گفت: بله درست است. پیش از اینکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمایش می کنیم.



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1398 | نظرات ()