تقدیر
نوشته شده توسط : اندرزگو

مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت

که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود ،

درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد !

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد

اگر تخت خواب نرمی در آن جا بود و او می توانست قدری روی آن بیارامد .

فوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد !

مسافر با خود گفت : چقدر گرسنه هستم . کاش غذای لذیذی داشتم . . .

ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد .

پس مرد با خوشحالی خورد و نوشید . . .

بعد از سیر شدن ، کمی سرش گیج رفت و پلک هایش به خاطر خستگی

و غذایی که خورده بود سنگین شدند . خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی

که به اتفاق های شگفت انگیز آن روز عجیب فکر می کرد

با خودش گفت : قدری می خوابم ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه !؟

و ناگهان ببری ظاهر شد و او را درید !

نتیجه : هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب

ماست . ولی باید حواسمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ،

ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد .

بنابر این مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید . .




:: بازدید از این مطلب : 19
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 14 دی 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: