*ترس از زندگی
نوشته شده توسط : اندرزگو

ترس از زندگی باهامه.خیلی زیاد.خیلی چیزا عوض شده و من دارم هضمشون میکنم تو خودم.دارم حلشون میکنم.من دیگه نه آدم قبلم نه یه آدم جدید.اساس بی هویتی میکنم.احساس میکنم در سه سال گذشته اصلا وجود نداشتم و نمیخوام دنبال خاطره ای بگردم.دلم به هیچی چیزی دیگه نمیتونه خوش باشه.حالم نامساعدشده.راستش دارم فکر میکنم چجوری زندگی کردم این مدت رو؟به امید کی؟وچرا گذاشتم با یه امید که اصلا اسمش امید نیست زندگی کنم؟احساس حماقت برای یک انسان گندترین اساس میتونه باشه البته بعد از تحقیر!

الان دارم که این نوشته را تایپ میکنم بعدازظهر تابسنونی که قراره ساعت 4 کام بیاد دنبالم.به حسی بهم میگه این قرار میتونه آخرین قرارمون باشه.و نمیدونم بعد این قرار دیگه قراره چجور آدمی باشم.نمی دونم قراره چوری ادامه بدم و قراره چجور تغییری بکنم.دیروز کادو تولدشو بهش دادم.یک انگشتر عقیق یمنی.خیالم راحت شد که دیگه بدهی ندارم بهش و این آخرین دِین من به کام بود.اگر این ادا نمیشد مثل یک بار اضافی تا آخر باید حملش میکردم با خودم.از امروز به بعد دیگه مسیر وبلاگم عوض میشه و تجربه هشت سال وبلاگ نویسی و پنج سال اینستاگرام داشتن بهم یاد داده که فضای وبلاگ برای نوشتن امن تر و کمتر دیده شدنه.

هر لحظه استرس من بیشتر میشه.میدونم احساس خلا خواهم داشت وقتی در ماشین رو میبندم و کام رو میبنم که دیگه داره دور میشه و از اون لحظه به بعد منم که باید کنار بیام.با از دست دادن های مداوم.این لحظه از زندگی و تحمل این رنج رو برای کسی نمیپسندم.میدونم که چقدر سخته از دست دادن کسی که مثل پاره تنت بوده ولی داره انتخاب میکنه به دور شدن و رفتن.احساسم رو نمیتونم توصیف کنم در غالب کلمات.امیدوارم زوتر تموم شه این حالت و قفسه سینه ام بتونه یکمی نفس بکشه.




:: بازدید از این مطلب : 19
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: