وقتی که الاغ شدم
نوشته شده توسط : اندرزگو

استاد دانشگاهم می‌گفت:
در حال رانندگی بودم و حواسم پرت بود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت: هی الاغ حواست کجاست؟!
همانطور با سرعت رفت و پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشه‌های هر دوتامون پائین بود. یواشکی از کنار چشمش به من نگاه می‌کرد. منم مستقیم بهش نگاه می‌کردم.
گفتم: آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند؟!! تو باید به من می‌گفتی خر!!!
دوم اینکه اگر من الاغم، حتمآ تو هم حضرت سلیمان هستی چون الآن داری زبان الاغها رو می‌فهمی که باهات صحبت می‌کنم!!!
سوم اینکه اصلآ حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم...
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت می‌خوام. منم تو ماشین شکلات داشتم پرت کردم تو ماشینش.
با اشاره اون، هر دوتا کناری ایستادیم و الآن که باهم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد!

این ماجرا میخواد بگه یک واکنش آنی و عجولانه را می‌توان به خلاقیت تبدیل کرد.
یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشه به آشتی. هم وقتمونو می‌گیره و هم هزینه‌سازه.
وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی می‌کنیم چرا الآن آشتی نکنیم؟!
میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحدن.
هشت سال با عراقی‌ها جنگیدیم الآن برادر ما شدن!

1) آخر هر جنگی صلحه
2) عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه. ما هر دوتامون عاقل بودیم.
3) فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست!
4) وقتی کسی عصبانیت می‌کنه یعنی تونسته بر تو چیره بشه.




:: بازدید از این مطلب : 31
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 تير 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: