داستان
نوشته شده توسط : اندرزگو

چهار چیز هست که غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر هست .
سنگ بعد از این که پرتاب شد
دشنام .. بعد از این که گفته شد..
موقعیت …. بعد از این که از دست رفت
و زمان… بعد از این که گذشت و سپری شد

 

روزی پدری هنگام مرگ، فرزندش را فرا خواند و گفت: فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار وصیت من توجه کنی.
**********************
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد آن را بفروش.
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای همبستر شوی سعی کن صبح زود به نزدش بروی.
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی.
چهارم اینکه اگر خواستی سیگار یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن!

**************************************************

مدتی پس از مرگ پدر، پسر تصمیم گرفت خانه پدری که تنها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سر و سامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد.

بعد خواست با فاحشه معروف شهر همبستر شود. طبق نصیحت پدر صبح زود به در خانه اش رفت. فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند. دید که او بسیار زشت است و منصرف شد.

بعد خواست قمار بازی کند پس از پرس و جوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا کرد. دید او در خرابه ای زندگی می کند و حتی تن پوش مناسبی هم ندارد. علتش را پرسید. قمار باز گفت همه داراییم را در قمار باخته ام ! در نتیجه به عمق نصایح پدرش پی برد.

زمانی که دوستانش سیگار برگی به او تعارف کردند که با آنها هم دود و پیاله شود. به یاد نصیحت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از دوستانش بود دود را شروع کند ولی وقتی که او را نزدیک به موت یافت که بر اثر مواد مخدر بود. خدا را شکر کرد و برای پدر رحمت خداوند را خواستار شد.

 




:: بازدید از این مطلب : 34
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 خرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: