بابت اینکه بدنیا امدم متاسف نیستم خلاصه این هم یک تجربه تازه بود بابت همه کارهایی که کردم متاسف نیستم خلاصه جهنم را عشق است . در جلو هیچ کاری قد علم نمی کنم تسلیم محض هستم مانند زنبور ها در فصل پاییز می مانم که توان پریدن ندارند و اجازه می دهند زیر دست و پا رهگذارن له شوند . زندگی من نیز چیز کرایمندی نبود .
قدرت من از درک معنای زندگی عاجز بود من برای رسیدن به الفبای زندگی می بایست معنای خیلی چیز ها را می فهمیدم که نتوانستم بفهمم و این هر روز مرا کوچک و کوچک تر کرد من از دوستی از عشق از اتحاد از لذت از شادی از تلاش از هدف از اتحاد از ارتباط و از هیچ چیز ، هیچ نفهمیدم .
:: بازدید از این مطلب : 80
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1