نوشته شده توسط : اندرزگو

دریا را که میشناسی دریای بزرگ دریای آبی آسمانی دریای بی کران دریایی که شور است که گویی اشکی است متراکم 

دریا را که می شناسی همان که وقتی طوفانی شود کشتی های عظیم حریف او نمی شوند و در اوج وقتی سر به سوی ساحل کند دیگر کسی توان خشمش را ندارد.



:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻓﻘﯿﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﻌﯿﺸﺖ، ﺟﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩ ملا ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻼ! ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺗﻨﮕﻨﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ! ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﯽ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻧﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺑﺎ ﺯﻥ، ﺷﺶ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻗﺪ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻗﺪ، ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺨﺮﻭﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﭼﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﻢ، ﭘﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﯿﺴﺖ. ﭘﯿﺶ ﺗﻮ، ﮐﻪ ﻣﻘﺮﺏ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍیی، ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﮔﺸﺎﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﻭﺿﻊ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮﺩ!



:: بازدید از این مطلب : 68
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

 به گونه‌ای که همدلی کننده، کاملاً آگاه باشد که کفشی که به پا کرده است به خود او تعلق ندارد.

به عنوان مثال، اگر یکی از دوستان ما ناراحت است و می‌گوید که امروز از کار اخراج شده است، همدلی ما با او، یعنی توانایی درک این واقعیت که او از این رویداد بسیار ناراحت است، دل‌نگرانی‌های متعددی دارد، از این که موقعیت اجتماعی‌اش لطمه می‌خورد مضطرب است، مشکلات اقتصادی متعددی را پیش پای خود می‌بیند و دغدغه‌های دیگری از این قبیل دارد.



:: بازدید از این مطلب : 91
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

1-خطرناک‌تر از اعتیاد
اگر هر انسانی در طول روز همچنان بخواهد از شبکه‌های اجتماعی استفاده کند و وقت زیادی را صرف آن کند، چنانچه از کار و زندگی عقب بماند و کلافه و بی‌قرار شود، سراغ این شبکه‌ها می‌رود و به آن عادت می‌کند که نوعی اعتیاد را در خود به وجود می‌آورد و نوجوانان برای مبتلا شدن به این حالت، استعداد و یا زمینه بیشتری در این مورد دارند و این وابستگی می‌تواند در اشکال خفیف‌تر مضراتی را نیز به دنبال داشته باشد و طبیعتاً ممکن است وقت نوجوان را برای پرداختن به کارهای مهم‌تر زندگی بگیرد و آسیب اولیه محسوب می‌شود.



:: بازدید از این مطلب : 86
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

امنیت عاطفی کودک خیلی مهم است،
کودکان به امنیت عاطفی نیازمندند.
احساس اینکه والدین و یا مربی آنها را دوست ندارند، یا آنها را رها می کنند، جا می گذارند و یا ممکن است بزرگترهای آنها بروند و دیگر برنگردند، بسیار برای کودکان دردناک است.



:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند
درمیان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.



:: بازدید از این مطلب : 70
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

بابت اینکه بدنیا امدم متاسف نیستم خلاصه این هم یک تجربه تازه بود بابت همه کارهایی که کردم متاسف نیستم خلاصه جهنم را عشق است . در جلو هیچ کاری قد علم نمی کنم تسلیم محض هستم مانند زنبور ها در فصل پاییز می مانم که توان پریدن ندارند و اجازه می دهند زیر دست و پا رهگذارن له شوند . زندگی من نیز چیز کرایمندی نبود .

قدرت من از درک معنای زندگی عاجز بود من برای رسیدن به الفبای زندگی می بایست معنای خیلی چیز ها را می فهمیدم که نتوانستم بفهمم و این هر روز مرا کوچک و کوچک تر کرد من از دوستی از عشق از اتحاد از لذت از شادی از تلاش از هدف از اتحاد از ارتباط و از هیچ چیز ، هیچ نفهمیدم .



:: بازدید از این مطلب : 80
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

دیشب از علاقه ما به دروغ شنیدن گفتم ولی امشب اضافه می کنم که کار ما از علاقه گذشته است ما خود دروغیم . دروغ چیز جز ما نیست ما به دروغ قسم نمی خوریم بلکه ما قسم به دروغ هایمان می خوریم . دروغ های ما همه چیز ما هستند و ما اینرا نمی دانیم . ما هم بستر جسد متعفنی هستیم که بوی مردارش تا هزاران کیلومتر می رود و ما به دماغمان باور نداریم ما بر این اصرار داریم که بوی خوشی هست و به قضاوت استشمام خودمان باور نداریم .



:: بازدید از این مطلب : 78
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد.
او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.

و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود.
تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد...
یک روز از کفاش پرسید :درآمد تو چقدر است؟



:: بازدید از این مطلب : 72
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اندرزگو

 "سال تحصیلی ۵۵ - ۵۴ دو سال بود به عنوان معلم استخدام شده بودم. محل خدمتم یکی از روستاهای دور افتاده سنندج بود. حقوق خوبی می‌گرفتم. بلافاصله پس از استخدام به صورت قسطی یک ماشین پیکان خریدم. در مسیرم از سنندج تا روستا و برعکس گاهی افرادی را که کنار جاده منتظر ماشین بودند سوار می‌کردم. بعضی‌ها پولی می‌دادند.



:: بازدید از این مطلب : 68
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 22 خرداد 1398 | نظرات ()