شکستن
نوشته شده توسط : اندرزگو

دلتنگی را نمیتوان نوشت...دلتنگی را نمیتوان در ظرف کلمه ها جای داد...ظرفهای دل شکننده است و نازک....دلتنگ که میشوی عقل خاموش میشود و حواست هست اما در ابهامی که به درک نمیرسد...و تو تنها دلت میخواهد تا انتهای دنیا فقط بروی...از زیبایی خیره کننده ی صخره های جلبک بسته...از نوازش اب پای زبری سنگ...از ترانه ی پرنده ای که بالهایش را باد به پرواز میرساند...باور کن دلتنگی را نمیشود نوشت..نمیشود فریاد کرد.نمیشود حتی در خلوت سکوت با ان گام برداشت..دلتنگی شاید در مرز بودن و نابودن باشد ..انجا که میدانی ..ندانستن را .و در آغوش میکشی خیالی را که از آغوشت لغزید پای رودخانه ای که تا افق های ناپیدا...پیداست..دلتنگی ..شاید حسرت لحطه ای باشد که همه چیز رنگ دیگری داشت...زندگی جاری بود مثل رویش شکوه شالیزارها...مثل لبخند غنچه پای بوسه ی آفتاب....مثل همان رود و صخره و خلوتی که جدا میکرد دستان در هم فشرده ی ما را ...از پیوستگی زمان.باور کن دلتنگی حتی در لغزش یک قطره و آهی سرد خلاصه نمیشود...قصه ی حسرت شاخه هایی است که در پاییز طلایی مانده است برهنه در مسیر سوز بادی که هوای ربودن دارد نه میل باروری....دلتنگی را نمیتوان در چشم بستن و رفتن، از اکنون سکوت به هوای هیاهوی گیسویی لطیف..خلاصه کرد..میرویم و انگاه که پاهای خسته میماند در سردی راه...این زمین است که عبور میکند و ما در قطار دل در اندوهی بی پایان چشم بسته ایم از عبور منطره ها و نظرگاه دل مارا...حبابی ست تهی در استانه ی شکستن




:: بازدید از این مطلب : 20
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: