بابت اینکه بدنیا امدم متاسف نیستم خلاصه این هم یک تجربه تازه بود بابت همه کارهایی که کردم متاسف نیستم خلاصه جهنم را عشق است . در جلو هیچ کاری قد علم نمی کنم تسلیم محض هستم مانند زنبور ها در فصل پاییز می مانم که توان پریدن ندارند و اجازه می دهند زیر دست و پا رهگذارن له شوند . زندگی من نیز چیز کرایمندی نبود .

قدرت من از درک معنای زندگی عاجز بود من برای رسیدن به الفبای زندگی می بایست معنای خیلی چیز ها را می فهمیدم که نتوانستم بفهمم و این هر روز مرا کوچک و کوچک تر کرد من از دوستی از عشق از اتحاد از لذت از شادی از تلاش از هدف از اتحاد از ارتباط و از هیچ چیز ، هیچ نفهمیدم .

با این احوال از اینکه بدنیا امدم متاسف نیستم چون می توانستم نباشم و دست آخر هم چیزی بیشتری از این عایدم نخواهد شد . درکم از زندگی آن است که دنیا برای حیات همراه شعور نیست یک به هم ریختگی و بی شعوری خاصی را در همه جا می بینم گویا همه چیز مسخره است مهم ان است که بتوان در این مسخرگی غرق شد نقش ما در زندگی مانند نقش ما در صحنه یک تاتر است این ما نیستیم که نقش بازی می کنیم این نقش است که ما باید انرا بازی کنیم

پوتین خره اعصابم شده است وقتی می بینم نزدیک به سیصد میلیون آدم پوتینی فکر می کنند و وقتی بیاد گوگو چاوز می یفتم لپ هایم را ورقلمبیده می کنم وقتی بیاد هیتلر می یفتم و وقتی به قعر تاریخ نقب می زنم این مسخرگی بین انسانها برایم بیشتر می شود

مانند طفلی خودم را ارام می کنم این ساز ناهماهنگ زندگی را چه کسی کوک کرده است چه کسی بین انسانها مرز کشیده است چه کسی انسانها را اسیر و برده است و ... وقتی به تمام اینها نگاه می کنم می بینم تمام مشکلات انسانها از شعور است شاید بتوان گفت تمام بدبختیهای انسان از انجاست که انسان زود تر از موعد لازم به شعور رسیده است شاید اگر ان آمیزش بین اجداد انسانها با آدم نماها نبود و این قدرت بیان و به تبع ان ریاضیات بوجود نمی امد و ما همان میمون می ماندیم میهمون های بهتری برای بزم زندگی بودیم